نقش قاتل در فیلم های ایرانی!و تماشای فیلمهایی که به زندگی یک قاتل زنجیرهای میپردازند، به طور توامان ترسناک و کنجکاویبرانگیز است.آگاهی از انگیزههای پنهانی آنها و اهدافی که دارند، میتواند برای مخاطب بسیار جذاب و در عین حال وحشتآور باشد.جرایم جنایی و نقش قاتل همواره یکی از محبوبترین سوژهها برای فیلمسازان دنیا هستند که به راحتی دلشان رضایت نمیدهد از کنار آن گذر کنند و به سراغشان نروند چرا که از این دست موضوعات در میان مخاطبان سینما در همه دنیا طرفداران پروپا قرص و مشتاقان بسیاری دارد. در ادامه به بهانه پخش سریال خون سرد، به معرفی فیلمهایی میپردازیم که شخصیت اصلی آنها نقش قاتل است. اگر به دنبال فیلمی با نقش قاتل هستید مطلب زیر را از دست ندهید.
بازیگران مرد در نقش قاتل در فیلمها و سریال های ایرانی
فیلمها و سریالهای بسیاری ساخته شدهاند که شخصیت اصلی آنها یک نقش قاتل بوده است. بعضی از این قاتلها کاملا برنامهریزی شده عمل کردهاند و در پس ارتکاب جرمشان تفکر زیادی نهفته است. برخی دیگر اما ابتدا قاتل نبودهاند و حتی به قتل فکر هم نکردهاند اما به خاطر مشکلات مالی، تحقیر شدن یا قرار گرفتن در تنگنا تصمیم گرفتهاند تغییر رویه دهند و دست به انجام قتل بزنند. به بهانه بازی امیر آقایی در نقش کسری در سریال «خونسرد»، دست روی شخصیت های درخشان قاتل در سینما و شبکه نمایش خانگی گذاشتهایم. تعداد این قبیل نقشها بسیار زیاد است و انتخاب از میان آنها بسیار سخت. به همین دلیل صرفا تمرکزمان را روی قاتلان مرد گذاشتهایم و از میان آنها هم دست به انتخاب زدهایم.
طبیعتا یادمان نرفته آتیلا پسیانی «آب و آتش»و «در کمال خونسردی»، شهرام حقیقتدوست «جنایت»، نیما شاهرخشاهی «پارکوی»، فرهاد اصلانی «زندگی خصوصی»، رضا عطاران «آبنبات چوبی»، بابک کریمی «ماهی و گربه»، بهرام رادان «کارناوال مرگ»،رامبد جوان «گناهکاران» و خیلی از بازیگران مرد دیگر هم در این نقش قاتل جذاب ظاهر شدهاند و به عنوان نمونههایی مهم از قاتلانی با رویکردها و اهداف مشخص اشاره کرد که به سبب پرهیز از طولانی شدن مطلب از تحلیل آنها خودداری شد.
امیر آقایی با نام کسری در فیلم خون سرد در نقش قاتل
جدیدترین نقش قاتل که اخیرا با او روبهرو شدهایم، کسری با بازی امیر آقایی در سریال «خون سرد» است. همانطور که پیشتر هم نوشتیم، امیرحسین ترابی این سریال را با اقتباس از سریال آمریکایی «دکستر» ساخته و اینجا هم با یک پزشک پزشکی قانونی مواجه هستیم که خودش تصمیم میگیرد مجرمان را به سزای اعمالشان برساند. در سه قسمتی که از سریال دیدهایم، کسری شخصیتی منطقی، باهوش و حتی با احساسات و عواطفی انسانی معرفی شده؛ شخصیتی که طعمههایش را از میان مجرمانی انتخاب میکند که از دست قانون قسر در رفتهاند. او با ترفندهای مختلف، آنها را سوار ماشین میکند و در محل مخفی که برای خودش طراحی کرده، به صندلی میبندد و بعد از اقرار گرفتن، رگهای دستشان را میزند.
در سریال «خونسرد» ما در واقع با دو شخصیت اصلی روبرو هستیم؛ یک پلیس آگاهی و یک دکتر پزشک قانونی. در سریال «دکستر» که از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۳ پخش شد، دکتر پزشک قانونی به نام دکستر به دلیل مسایلی که در کودکی برایش اتفاق افتاده، علاقهمند خون و کشتن آدمها شده. حالا او با استفاده از موقعیت شغلی خود، قاتلانی که از سیستم قانونی کشور گریختهاند را به دام میاندازد و با روش خودش آنها را میکشد و سلاخی میکند. در سریال «خونسرد» دقیقا با همین شخصیت روبرو هستیم. دکتر کسری کیا به دلایلی که ریشه آن هنوز مشخص نشده، افرادی که به زنان تعرض میکنند و به دام پلیس نمیافتند را میرباید و آنها را به طرز فجیعی سلاخی میکند. میتوان گفت تنها انگیزهی دکستر و دکتر کیا، با هم تفاوت دارد و در سایر مسایل حتی فضایی که جنایت خود را انجام میدهند، شباهتهای زیادی وجود دارد. دکستر خوشپوش است و موقعیت اجتماعیاش او را تبدیل به یک شخصیت کاریزماتیک کرده، دکتر کیا هم با وجود اینکه از نظر ظاهری هیچ شباهتی به بازیگر دکستر ندارد، اما خوشپوش است، ورزش میکند و همان سطح اجتماعی و مقبولیت را دارد.
اما از سویی دیگر اگر از زاویه شخصیت سرگرد امیرعلی طلوعی به داستان «خونسرد» نگاه کنیم، به شباهتهای این سریال با «هانیبال» میرسیم. مجموعهای آمریکایی که در فاصله سالهای ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵ از سوی سونی پیکچرز منتشر شد و طرفداران بسیار زیادی در سراسر جهان داشت. «هانیبال» داستان یک مامور باهوش اف بی آی بود که پس از مدتی برای حل پروندههایش سراغ دوست روانپزشکش میرود. اما غافل از اینکه خود این روانپزشک قاتل اصلی همه پروندههای قتل است. مامور اف بی آی سریال هانیبال هر روز با دوستش معاشرت میکند و از او مشاوره میگیرد، اما نمیداند قاتل زنجیرهای که مدام در تعقیب آن است و نمیتواند دستگیرش کند، همین روانپزشک است. این روند داستانی و شخصیت پردازی دقیقا در سریال «خونسرد» هم استفاده شده. اینجا سرگرد طلوعی به جای مامور اف بی آی است و با کسری کیا که نقش قاتل اصلی سریال است، رفاقتی دیرینه دارد. او تمام پروندههایش را برای کارهای تشخیص هویت، به دست او میسپرد. غافل از اینکه خود کسری عامل بسیاری از جنایتها است.
در واقع گروه چهار نفره نویسندگان «خونسرد» که چندان هم نامهای آشنایی نیستند، با این ترفند که محوریت داستان تنها سرگرد آگاهی یا تنها دکتر پزشک قانونی نباشد، در تلاش بودهاند که ترکیبی از دو سریال مشهور را به شکلی در بیاورند که برای مخاطب ایرانی هم قابل پذیرش باشد. آنها با اضافه کردن مسایل روز ایران مثل بحث میتو، اقبال سایتهای مهاجرتی غیرقانونی و قاچاق دختران و از سوی دیگر بهرهبردن از رانت و قدرت آقازادهها، شمایلی ایرانی به ترکیب خود دادهاند.این نکته را هم نباید فراموش کرد که سریال «خونسرد» برای همه افراد خانواده قابل دیدن نیست. تنها افرادی میتوانند صحنههای خونریزی و اتفاقات مهیب آن را تحمل کنند که به این ژانر علاقهمند باشند.
جواد عزتی با نام مالک در فیلم زخم کاری در نقش قاتل
جواد عزتی سال گذشته در سریال «زخم کاری» به کارگردانی محمدحسین مهدویان، بازی درجه یکی را در نقش مالک از خود به نمایش گذاشت. مالک در همان قسمتهای اول، حاج عمو را به قتل رساند. بعد با همکاری کریم، شخصیت نجفی را نابود کرد. بعد برای ایجاد رعب و وحشت میان خانواده ریزآبادی، دستور داد خدمتکار خانهشان را به قتل برسانند و این قتلها را ادامه داد. نکته قابل توجه درباره شخصیت مالک این بود که به عنوان مردی مهربان و خانوادهدوست معرفی میشد. او بسیار احساساتی بود و نسبت به فرزندانش آسیبپذیر و از سوی همسرش مدام تحقیر میشد. مدام حالت تهوع داشت و لحظهای خوشحال نبود. به همین دلیل هم با وجود قتل چهار نفر و نارو زدن به منصوره و رابطهاش با کیمیا، مخاطبان تا پایان نگران حالش بودند و دلشان میخواست به این نقش قاتل هیچ ضربهای به او نخورد.
داستان سریال زخم کاری و شخصیت مالک حول محور قدرت طلبی تعریف میشود. این قدرت طلبی از ابتدا این گونه نبوده و طی گذشت سالها و رخ دادن بعضی رویدادها شکل کنونی را به خود گرفته. قبل از هر چیزی نخست بیایید به خود اصل قدرت طلبی نگاه نزدیکی داشته باشیم.قدرت طلبی نوعی تمایل و یا به عبارتی بهتر نوعی نیاز فطری در درون انسان است که از کودکی آغاز شده و به شکلهای مختلف در بزرگسالی ظهور میکند. در واقع فرد قدرت طلب میل دارد تا بر همه چیز و همه کس حکومت کند و دوست دارد که بقیه از او حساب ببرند و امر بفرمای او باشند.قدرت طلبی در کودک چیز طبیعی است که با رسیدن به رشد شناختی و اخلاقی حل و فصل میشود؛ اما قدرت طلبی در یک فرد بالغ، نوعی اختلال است که به صورت ناخودآگاه ظهور میکند. این اختلال و یا این شکل قدرت طلبی از ابتدا اینگونه نبوده.به عنوان مثال، درون مالک نوعی حس تمایل به قدرت طلبی و حکومت کردن بر دیگران وجود دارد؛ تا جایی که برای رسیدن به این هدف، دست به کارهای عصیانگرایانهای میزند که هر کسی قادر به انجام آن کارها نیست. در واقع این شکل از قدرت طلبی که ما از شخصیت مالک میبینیم، تنها وجه نهایی فرایند قدرت طلبی است.این قدرت طلبی مانند هر تمایل دیگری در یک عنصر کلیدی ریشه دارد و طی یک فرایند شناختی _ روانی، رشد میکند و به یک تمایل غیر قابل کنترل تبدیل میشود.
در سکانسی از سریال زخم کاری، به دوران کودکی شخصیت مالک فلش بکی زده میشود. در این سکانس، مالک پشت تراکتوری نشسته که پدرش آن را برای شخص دیگری تعمیر کرده. مالک کوچک با گفتن یک دیالوگ، نشان میدهد که حس قدرت طلبی و تمایل به مالکیت او از دوران کودکی نیز با او همراه بوده. او میگوید: بابا، مگه با تراکتورمون نمیریم؟رفتار متقابل پدرش نیز نشان میدهد که برای نیازهای او ارزش زیادی قائل است. اما نیازهای مالک تنها به صاحب یک تراکتور شدن ختم نمیشود.او هم در دوره کودکی و هم در دوره جوانی، با مجموعهای از نیازهای مادی، روانی و عاطفی روبه رو میشود که به علت اوضاع بد مالی خانوادهاش قادر به بر طرف کردن این نیازها نیست.
شخصیت مالک از ابتدا در موقعیتی بزرگ شد که هم خودش و هم پدرش شخصیتهای وابسته و مطیع بودند. به همین دلیل نه تنها به نیازهای او پاسخی داده نشد، بلکه در کنار آن مجبور بود نیازهای دیگران را بر آورده کند و به جای مالک بودن، مملوک باشد.در واقع به بیانی بهتر، نیازهای مالک طرد شد و حس قدرت طلبی طبیعی او به شدت سرکوب شد؛ تا جایی که این حس قدرت طلبی درون او به شکل یک عقده رشد کرد. به این شرایط مالک که از کودکی تا جوانی با آن روبه رو شد، ناکامی میگویند.حتی در یکی از فلش بکها به صورت واضح مشاهده میکنیم که شخصیت مالک با ناکامی شدیدی مواجه میشود. آن هم ناکامی در رسیدن به معشوق خود یعنی منصوره. هیچ ناکامی بزرگتر از ناکامی در راه عشق نیست. هر شخصیتی بعد از این ناکامی به شدت تغییر رنگ میدهد.
شخصیت مالکی مسیر اشتباهی را برای یافتن آرامش انتخاب کرده است. او گمان میکرد که با اطاعت از سمیرا و بها دادن به قدرت طلبی، به احساس رضایت و آرامش میرسد. اما غافل از اینکه این راه چیزی جز تاریکی مطلق و نابودی ذره ذره زندگی شخصیت و خانواده او نیست.
حامد بهداد با نام امیر شایگان در فیلم میخواهم زنده بمانم در نقش قاتل
امیر شایگان فردی بانفوذ بود که از خانوادههای زندانیان پولهای کلان میگرفت و توی پروندهها دست میبرد یا خانههای مصادرهای را در ازای قیمتهای گزاف به صاحبانش برمیگرداند. آنقدر قدرت داشت که کسی جرئت نمیکرد خلاف گفتههایش دست به اقدام بزند. همهی اطرافیانش را خریده بود هرکس را اراده میکرد از سر راه برمیداشت.
در می خواهم زنده بمانم یک آدمی امیر شایگان با قدرت مافیایی نشان داده می شود که به امر قدرت متصل است و هرکاری که دلش بخواهد را می تواند انجام دهد. این شخصیت قابل باور نیست. اصلا نمی دانیم به کجا وصل است و نمی خواهیم که دقیقا هم بدانیم به کجا وصل است (چرا که محدودیت هایی این موضوع را می شناسیم) ولی در مقیاس همان محدودیت هایی که هست فیلم نامه نویس یا سازندگان سریال باید بتوانند که این آدم را منطقی جلوه دهد.
شایگان شخصیتی پیچیده بود. لحظه ای از او متنفر می شویم و لحظه ای دیگر دل مان به حالش می سوزد. گاه او را مستحق بدترین مجازات ها می دانیم و گاه دل مان می خواهد هر طور شده از مخمصه نجات پیدا کند. بازی خوب حامد بهداد در نقش قاتل این را مرموزتر کرده است. ابتدای سریال زمانی که بین هما و نادر جدایی میانداخت، از او متنفر میشدیم اما رفتهرفته با شخصیت کاریزماتیکش نه تنها هما که مخاطبان را هم به سمت خودش میکشید. صحنهی زیر گرفتن شخصیت زهره در قسمت پایانی توسط امیر شایگان جزو مهمترین صحنههای این سریال به حساب میآمد.
نوید محمدزاده با نام نوری در فیلم قورباغه در نقش قاتل
شخصیت نوری در سریال «قورباغه»، یک قاچاقچی مواد مخدر بود. به راحتی آدم میکشت و با ماده معجزه آسایی که در اختیار داشت میتوانست هرکسی را به انجام هرکاری وادار کند بدون اینکه گیر بیفتد. نوری از کودکی احساسات و عواطف عجیب و غریبی داشت. در بچگی مدرسهشان را آتش میزد. در جوانی به دو نفر پول میداد که پدرش را با بیل جلوی روی خودش بکشند و در حرکاتش احساساتی به چشم نمیخورد. گوشت تلخ بود و به خاطر رفتار خشونت باری که با دیگران داشت حمایت مخاطبان را برنمیانگیخت. با این حال نقاط ضعف زیادی در شخصیتش داشت. بسیار تنها بود و حتی خواهرش هم او را دور میزد. فقط به واسطه پودر معجزهگر بود که همه دورش بودند و از این جهت ترحم مخاطبان را برمیانگیخت. نوید محمدزاده یکبار هم در «خفگی» به کارگردانی فریدون جیرانی نقش یک قاتل را درجه یک بازی کرده بود.
نوری یکی از کاراکترهای اصلی سریال قورباغه در نقش قاتل است که پستی و دنائت ،مظلومیت و ظالم بودن را یکجا به مخاطب نشان می دهد و در سکانس آخر به تصریح صابر ابر مخاطب نیز این حس را دارد که دشمن کاراکتر اصلی یعنی رامین نوری نبوده است و شاید بتوان گفت حامی پنهان او بود . نوید محمد زاده خوب توانست از پس نقش نوری در جوانی و میانسالی نوری بر بیاید .
محسن تنابنده با نام سعید در فیلم عنکبوت در نقش قاتل
فیلم «عنکبوت» به کارگردانی ابراهیم ایرجزاد براساس فیلمنامه اکتای براهنی درباره زندگی واقعی سعید حنایی، قاتلی زنجیرهای در شهر مشهد ساخته شده. قاتلی که شانزده زن خیابانی را برای پاک کردن فساد از جامعه به قتل رسانده بود. شخصیت سعید ابتدای فیلم برای قتل اعتماد بنفس زیادی ندارد. یک مقدار ترسو است و حتی میخواهد ارشاد کند اما بعد از اینکه جرئت و جسارت اولین قتل را پیدا میکند، رفتهرفته خصلتهایش تغییر میکند و در پایان سرش را به خاطر کاری که کرده بالا میگیرد. او تا پایان فیلم ابراز پشیمانی نمیکند و حتی مادر و پسرش هم با او همراهی میکنند تا جایی که پسرش میگوید میخواهد حتما راه پدرش را ادامه دهد. تفکرات و رفتار سعید با بازی درجه یک محسن تنابنده راهی برای همذاتپنداری با این قاتل باقی نمیگذارد.
در کل اینکه فیلم عنکبوت، برداشت به شدت سطحی از یک قاتل سریالی و واقعی در ایران است؛ «سطحی» از این بابت که سناریوی فیلم میتوانسته به مراتب قویتر و با جزئیات بیشتر نوشته و تنظیم شود. برای مثال از شخصیت «صیاد سیمرغ» حتی در حد یک جمله نیز صحبت نمیشود؛ فردی که صرفا برای جلب توجه و شهرت با ماموران تماس گرفته و ادعا میکند تمامی قتلها کار او است. با تمام این تفاسیر، ساخت فیلم عنکبوت جسارت زیادی میخواسته؛ چراکه ژانر بیوگرافی همچنان در تاریخ سینمای ایران تا به این لحظه مهجور بوده و پرداختن به چنین ژانری، به حساسیت بالا، چه از حیث قصهگویی و چه از حیث عناصر فرمی نیازمند است. به هر ترتیب، فیلم عنکبوت یکی از تکاندهندهترین آثار سینمای ایران در سبک بیوگرافی و جنایی است که علی رغم برداشت کاملا سطحی و شخصیسازیشدهی کارگردان، این قدرت را دارد تا بیننده را با خط فکری قاتل عنکبوتی همراه سازد.
هوتن شکیبا با نام عبدالحمید ریگی در فیلم شبی که ماه کامل شد در نقش قاتل
عبدالحمید برادر عبدالمالک ریگی، سردسته گروهک تروریستی جندالله بود که ابتدای فیلم، به عنوان پسری عاشق و شاعر معرفی میشد. او عاشق دختری تهرانی به اسم فائزه میشد و زندگی خوبی را کنارش میگذارند اما با باز شدن پایش به پاکستان کم کم تحت تاثیر افکار برادرش قرار میگرفت و در عملیات تروریستی شرکت میکرد. نهایتا تحت تاثیر برادرش مجبور میشد همسرش را به قتل برساند. او درحالیکه عاشق همسرش بود و نمیتوانست دوریاش را تحمل کند دست به چنین قتلی میزد. جذابیت شخصیت او در ابتدای فیلم و تردید بزرگی که با آن روبهرو بود باعث میشد نتوانیم او را شخصیتی کاملا منفی به حساب بیاریم. مخصوصا اینکه در پایان فیلم هم کماکان عاشقانه رفتار میکرد و بعد از قتل فائزه برایش اشک میریخت.
فیلم روایت آشنایی، عشق، ازدواج، جهل، تعصب کور، متلاشی شدن پایه های عشق، بنیادگرایی، فرقه گرایی، استحاله و جنایت است. فیلمساز، استحاله افراد کم مایه و تبدیل شدن عبدالحمید، از یک انسان مغازه دارِ ساده شاعرمسلک اهل موسیقی به یک قاتل و آدمکش و تروریست را به ما نشان می دهد. نخستین نشانه های این اضمحلال، با پرخاشگری به همسرش فائزه و جدا کردن این مادر از فرزندش رخ می نماید و هر چه جلوتر می آییم دایره جنایات باز و بازتر می شود و در آخر با زن جوانش همان می کند که نباید. آن هم زنی چون فائزه که با وجود کشف سلاح و مهمات در خانه ایران و آواره شدن به پاکستان و علم به زندگی در خانه ای متعلق به عبدالمالک ریگی و فراهم شدن موقعیت فرار از شهر کویته پاکستان به کمک نیروهای امنیتی ایران، باز هم به شوهرش وفادار می ماند و حتی فرزندان دیگری به دنیا می آورد. فائزه برای بهبود اوضاع تلاش کرده و مبارزه ای خاموش نیز با شوهرش می کند.
اگر چه غیبت ناخواسته کوتاه مدت فائزه کافی است تا عبدالمالک عنان زندگی عبدالحمید را به دستش بگیرد. تماشاگر نیز از آن صحنه های عاشقانه ابتدایی فیلم به تیراندازی و سر بریدن و کشت و کشتار و آن حجم از خشونت و خون در بیابان می رسد. در این میان، از سینمای بی قرارانه آبیار، ترسیم تصویری انسانی توسط فیلمساز از عبدالحمید را شاهد هستیم که نشان می دهد یک جوان عاشق پیشه که حتی تاب دیدن سربریدن یک بزغاله را ندارد، چگونه تحت تبلیغات برادر خود، عبدالمالک ریگی، بر اساس ایدئولوژی جهادی خطرناک و مرگبار تکفیری – وهابی و ضد شیعی جندالله، دست به عملیات تروریستی و کشتار بی رحمانه حتی نزدیکترین کسان خویش می زند.
ساعد سهیلی با نام شهاب در فیلم پل خواب در نقش قاتل
«پل خواب» اکتای براهنی برگرفته از «جنایت و مکافات» فئودر داستایوفسکی بود و ساعد سهیلی در نقش شهاب، راسکولنیکوف ایرانی را به نمایش میگذاشت. پسری جوان در نقش قاتل که دایی ناتنیاش سرش کلاه گذاشته بود و حالا مجبور بود هم جواب طلبکارها را بدهد، هم بعد دو سال برای نامزدش عروسی بگیرد و هم قسط ماشینش را بدهد. معتاد بود و هیچ کاری نداشت. مجبور بود از راه کار کردن توی یک آژانس ذره ذره پول جمع کند. شهاب تا اواسط فیلم با اینکه میدانست یکی از مسافرهایش زنی تنها و بسیار ثروتمند است، به فکر قتل نیفتاده بود اما وقتی از سوی زن مورد تحقیر قرار گرفت این فکر به سرش زد. ابتدا زن را به قتل رساند و وقتی دوستش سر بزنگاه رسید، او را هم کشت.
فیلمساز در شکل گیری شخصیت شهاب اعتیاد را به آن اضافه کرده است براهنی سعی کرده مشکلات امروزی جوانان را به تصویر بکشد اما بهتر می بود که شهاب به شیشه اعتیاد نداشت چرا که اعتیاد این شخصیت باعث شده او به دلیل مصرف مواد مخدر تعادل روانی اش را از دست بدهد به همین جهت اقدام به جنایت می کند، در سکانس آخر به محسن می گوید تحقیرم کرد و من با پتک او را کشتم محسن با تمام توهمی که از مصرف شیشه دارد از این عمل شهاب متاثر می شود، واقعا اگر محسن جای شهاب بود همچین کاری را می کرد؟ پاسخ خیر است؛ چرا که محسن به دفعات ماجرای کرایه دادن خانم قدیمی را که دچار حواس پرتی ست تعریف می کند این تعریف ها باعث می شود درک کنیم محسن با شهاب فرق می کند او قصد سواستفاده از خانم قدیمی را نداشته از طرفی دیگر به دلیل وضع اخلاقی محسن خانمی قدیمی به او اجازه ی استفاده از دستشویی خانه اش را نداده در صورتی که وضع ظاهری موجه ی شهاب باعث می شود تا خانم قدیمی به او اعتماد کند.
شهاب بدهکار است و باید مراسم عروسی بگیرد همین نیازها دلیل محکم و متقاعد کننده ای برای فشردگی ذهنی شهاب بود اگر شهاب اعتیاد نداشت یا حتی سیگار هم نمی کشید به راحتی می توانستیم بحران های ذهنی او را باور کنیم یا حداقل یک فرق اخلاقی با محسن و آدم های آژانس در او احساس می شد، اما در شرایط فعلی انگار شهاب از اینکه خانم قدیمی او را در مهمانی تحقیر کرده به قتل می رساند این را هم اضافه کنید کسی که شیشه مصرف می کند دچار تعادل روانی نیست اگر آن سکانس مهم را یک بار دیگر به خاطر بیاورید متوجه می شوید یک آدمی که شیشه مصرف کرده است بعد از ارتکاب قتل به این اندازه گریان و ناراحت از وضع پیش آمده نمی شود اتفاقا رفتار شهاب بعد از دو قتل باید خیلی عادی به نظر می رسید اما دوگانگی در رفتار او دیده می شود آیا او برای بدبختی خودش یا از اینکه دو نفر را برای رسیدن به پول کشته است گریه می کند؟ مشخص نمی شود چون شخصیت شهاب به دلیل استفاده از مواد مخدر تمرکز روانی ندارد با اینکه به شدت انسان قابل اعتمادی به نظر می رسد اما فیلمساز اینقدر در مسائلی اجتماعی فرورفته است که فراموش کرده تا شهاب را مانند دیگر کاراکترها طراحی نکند
لوون هفتوان با نام پرویز در فیلم پرویز در نقش قاتل
پرویز (زنده یاد لوون هفتوان) پیر پسری است که از گذشته او هیچ اطلاعی نداریم و فقط می دانیم که در یک مجتمع مسکونی شهری با پدر (محمود بهروزیان) نه چندان مهربان و دوست داشتنی خود یک زندگی بی هدف، تکراری و ملال آور را می گذراند. پدر او وضع مالی بدی ندارد، ولی صورت سنگی و بی احساس او و دیالوگ های او که اغلب کوتاه بوده و به سخنان ضروری و یک طرفه بسنده می کند و ایراد گیری وی از دستپخت پسرش، نشانه هایی از یک رابطه قراردادی مبتنی بر حسن همجواری و خالی از عاطفه او با پرویز دارد. نحوه نشستن آن دو بر سر میز ناهار که هر کدام در یک سوی میز نشسته اند نیز به عنوان نماد بصری یک فاصله مشخص و غیرقابل حذف در روابط آنهاست. پرویز نیز این صورت سنگی و بی حس و مسخ شده را بر خلاف هیکل تنومند خود، از پدر به ارث برده است. او آدمی بیکار و بی هدف است که تفریح او نشستن در مغازه خشکشویی و گوش کردن به سخنان مردم، سیگار کشیدن کنار پنجره اتاقش و احیانیا کمی بازی تنیس روی میز در محوطه شهرک است و از سر بیکاری کارهای جزیی و بی اهمیتی را نیز در شهرک تقبل کرده است که با وجود کسب درآمدی جزیی، بعدا مشخص می شود که داشتن این درآمدها نیز وابسته به زندگی او با پدرش در شهرک است. در عین حال شخصیت او چنان کودک وار و بی آزار است که همبازی جوانان شده و کودکان نیز به راحتی به او تحکم می کنند و هیچ کس از اندام وزین و سنگین او هم حسابی نمی برد و حتی مورد ریشخند و اشارات چشم و ابروی همسایگان قرار دارد.
حضور پر رنگ سگ ها و موضوع سگ در فیلم اشاره ای ست به تنهایی اپیدمیک مردم این جامعه که باید با حضور سگ ها پر شود، ولی پرویز یکی از حالات اکستریم در این تنهایی و مسخ شدگی به شمار می رود که حتی نمی تواند حضور سگی را در کنار خود نیز تحمل کند. طبیعی است که چنین فردی از ابتدا یک فرد نرمال و سالم از نظر روانشناختی نباید شمرده شود، ولی ناهنجاری او زمانی مجال بروز پیدا می کند که از جزیره ثبات و تکرار خود رانده می شود.
او تحت تسلط پدری سختگیر به زندگی ادامه میدهد و این فشارها به قدری از طرف پدر و اعضای شهرک زیاد میشود که دست به عصیان میزند. ابتدا حیوانهای اهلی را میکشد. سپس دست به قتل آدمهایی میزند که به نحوی تحقیرش کردهاند و سپس پدر را به قتل میرساند.
فیلم تنها جنبه روایت یک موقعیت یا شخصیت را دارد و به هیچ وجه قضاوت و ارزش گذاری فعل و انفعلات را بر عهده نمی گیرد و آن را کاملا به مخاطب واگذار می کند. آیا ساکنان شهرک محق بودند که به آن شکل بر روی سوابق همسایگی خود با پرویز چشم بپوشند ؟ یا محق بودن پدر پرویز برای ازدواج مجدد، موضوع این صحبت نیست، موضوع این است که آن رفتار در ترکیب با یک شخصیت ضعیف و شکننده می تواند چه عواقبی را به بار بیاورد و این عواقب بعضا به صادرکنندگان افعال نیز بازگشت می کنند و بعضا دامن افراد دیگری را می گیرد که احتمالا هیچ ارتباطی با موضوع نداشته اند. پس باید فیلم را نه به چشم روایت یک داستان، که به چشم یک مستند روانشناسانه نگاه کرد.
شهاب حسینی با نام کامران در فیلم قتل آنلاین در نقش قاتل
شهاب حسینی هم جز بازیگرانی است که در اوایل دوران کاریش، نقش قاتل سریالی را بازی کرده است. او در فیلم «قتل آنلاین» نقش جوانی به نام «کامران» را دارد که به طریق اینترنتی و از طریق چت قربانیانش را انتخاب و آنها به قتل میرساند. این فیلم در سالهایی ساخته شد که تازه فضایی مجازی و چت کردن از طریق نرم افزارهایی مثل «یاهو مسنجر» مد شده بود. کامران از طریق چت کردن با قربانیانش ارتباط میگیرد و بعد آرام آرام نقشهاش را اجرا میکند. تا دقایق پایانی هویت قاتل مشخص نیست و همه دنبال او هستند تا اینکه معلوم میشود همه این قتلها زیر سر کامران است. البته که رفتارو گریم او به گونهای است که از همان ابتدا قاتل بودن کامران به نوعی لو میرود.
حسینی نه تنها بهترین بازیگر فیلم است،بلكه یكی از بهترین بازی های مكمل امسال سینمای ایران را هم انجام داده.او به خوبی وبا احساس نقشش را در آغوش كشیده و آن را با تلفیقی از خونسردی و اضطراب بازی كرده است.شخصیت قاتل به خاطر اجرای خاص حسینی(با آن اداها و افه های دوست داشتنی اش)رگه ای از وقار و متانت دارد كه در نظر تماشاگر محق و دوست داشتنی جلوه می كند.معمولا افه های بازیگری بین شخصیت و تماشاگر فاصله می اندازد،اما این جا افه ها كاركرد معكوس پیدا كرده و دلنشین شده است.
فرهاد آئیش با نام آقا رحمت در فیلم شبهای تهران در نقش قاتل
پرونده قتل زنان در تهران از سوی فردی به نام خوشرو که مطبوعات به او لقب خفاش شب دادند دستمایهای برای ساخت فیلم «شبهای تهران» شد. اما فیلم نه تنها در بازتاب تصویری مخوف از خفاش شب موفق نیست بلکه با انتخاب اشتباه بازیگر، فرصتی مهم را در نزدیک شدن به شمایل یکی از ترسناکترین قاتلان زنجیرهای بر باد میدهد.
شب های تهران از فیلم های قاتل سریالی ایرانی است. داستان از آن قرار است شیرین قوامی و مینا ایرانی دو دختر دانشجو هستند که برای پایاننامه تحصیلی خود دربارهٔ آسیبهای اجتماعی در تهران بزرگ، گزارشی مصور و جسارتآمیز تهیه کردهاند. در همین زمان، ناشناسی دختران چشم آبی را شکار کرده و به قتل میرساند. شیرین و مینا و اطرافیانشان از جمله آقا رحمت، آبدارچی اداره و پسری به نام فرهاد، بر روی موضوع متمرکز میشوند. این حساسیت پیامهای تهدیدآمیزی به دنبال دارد و متعاقب این اقدامات، مینا به قتل میرسد. شیرین در جستجوی راز این قتل، به هر رانندهای که پیکان سفید دارد، مظنون میشود و چون آخرین بار دیده که مینا سوار بر پیکان سفیدی شده بود. شیرین در کشاکش این ماجرا شبی به آقا رحمت، آبدارچی اداره برمیخورد، ابتدا خوشحال میشود اما کمی بعد تازه درمییابد که مینا را آقا رحمت کشته و اکنون در صدد کشتن شیرین هم هست. در آخرین لحظات فرهاد به کمک شیرین میآید ولی آقا رحمت فرهاد را با چاقو زخمی میکند و به تعقیب شیرین میپردازد و شیرین را در محوطهای مییابد ولی فرهاد با سختی خود را به شیرین می رساند و جلوی آقا رحمت رو گرفته در همین کشاکش چاقوی رحمت از دستش می افتد و شیرین چاقو را بر می دارد و رحمت را می کشد. پلیس سر می رسد و شیرین لبخند رضایت می زند.
به واقع فرهاد آئیش چه به لحاظ صورت و چه از منظر بیان، قرابتی با خفاش شب ندارد و نمیتواند وجهی خوفناک از یک قاتل سریالی را که مدتها به کابوس شبهای تهران بدل شد در بازیش قابل باور بسازد.
شبهای تهران برگرفته از یکی از پروندههای جنجالی دهه ۷۰ است که توسط تهمینه میلانی به نگارش درآمده است. میترا حجار، شقایق فراهانی، فرهاد آئیش و یوسف مرادیان از بازیگران شبهای تهران هستند.