کیومرث پوراحمد در ۷۴ سالگی از دنیا رفت.طبق تماس با منزل این هنرمند، اعلام شد که جزییات دقیق در اختیار نیست اما این خبر ظاهرا درست است که کیومرث پوراحمد کارگردان سینمای ایران چهارشنبه، ۱۶ فرودین ماه از دنیا رفته است.طبق برخی شنیدهها، متأسفانه کیومرث پوراحمد با خودکشی به زندگی خود پایان داد.اما صحت این موضوع هنوز مشخص مشده اشت.
خودکشی کیومرث پوراحمد
بیوگرافی کیومرث پوراحمد کارگردان معروف
در بیوگرافی کیومرث پوراحمد آمده است که او متولد ۲۵ آذر ۱۳۲۸ در نجفآباد کارگردان، فیلمنامهنویس، تدوینگر و تهیهکننده می باشد. او در رشته کارگردانی سینما تحصیل کرده است.
شروع کار پوراحمد کارش با نقدنویسی بود و از ۱۳۵۳ با دستیاری در مجموعه تلویزیونی آتش بدون دود وارد سینما شد. فیلم شب یلدا الهامگرفته از زندگی خود اوست.پوراحمد شرح حال خود را در کتابی تحت عنوان «کودکی نیمهتمام» منتشر کردهاست. مادرش، پرویندخت یزدانیان با بازی در فیلمهای او، کار بازیگری را آغاز کرد و آثار برجستهای با بازی او به ثبت رسید.
دخترش، مریم پوراحمد هم در فیلم شب یلدا به ایفای نقش پرداختهاست. فیلم مستندی دربارهٔ زندگی پوراحمد به نام به خاطر کیومرث به تهیهکنندگی و کارگردانی سید مازیار هاشمی ساخته شدهاست. پوراحمد در شب تقدیر از وی خود را شاگرد مسعود کیمیایی دانست و گفت :این افتخاری برای یک شاگرد است که در مراسم تقدیر از او در کنار استادش قرار گیرد. پوراحمد در سال ۱۳۸۵ فیلم اتوبوس شب را ساخت که مورد تحسین منتقدان و عموم قرار گرفت.
نظر کیومرث پوراحمد درباره فیلمسازی در ایران
والله برای نسل ما که قطعا سختتر شده. برای اینکه در دهه ۶٠، ٧٠ وقتی که تصمیم میگرفتیم فیلم بسازیم، میساختیم؛ کارگردانسالاری بود. ولی تهیهکنندگان ما پخشکننده هم شدند. سینما هم خریدند یا اجاره کردند. الان صاحب سینما تصمیم میگیرد و در واقع هجوم جوانان که آمدهاند. برخیها واقعا خیلی خوب هستند، بلدند و شخص من را شگفتزده میکنند. با هجوم این جوانان، دیگر تهیهکنندگان برای چه با ما کار کنند؟ همان جوانان هم کمتوقعترند و هم حرفگوشکنترند و میتوانند بهشان تکلیف کنند که فلان بازیگر را بگذار و دیگری را نگذار؛ فلان قسمت سناریو را تغییر بده یا نده. با ما که چنین کاری نمیتوانند بکنند.
از همه مهمتر اینکه میگویند فیلم را ٣٠، ٣۵ روزه جمع کن؛ به ما که نمیتوانند بگویند. اگر هم بگویند، من میگویم مگر زباله است که جمعش کنم! این فیلم است و باید پلانبهپلان آن را خلق کرد و زمان معمول و معقول برای یک فیلم خوب دو ماه است. اما الان رایج شده و میگویند ٣٠، ٣۵ روزه جمعش کن! طبیعتا برای نسل ما که به خودمان و سینما متعهدتریم، بسیار سختتر شده. نشانه آن همین است که من در دهه ۶٠، ٧٠ سالی حتما یک فیلم میساختم. حالا الان چهار، پنج سال یک فیلم میسازم! بهخاطر سختیای است که در تولید وجود دارد.
شخصیت کیومرث پوراحمد در جوانی
من شخصاً خیلی گوشه گیر بودم و همیشه سرم به کار خودم بود و بخش عمده هیجاناتم در خواندن یک رمان، شعر و یا کشف یک فیلم ارضا می شد. اینکه بروم یک فیلم را ببینم، نقدهایش را توی نشریه های مختلف پیدا کنم، بخوانم و باز بروم فیلم را ببینم و این بار بهتر و آگاهانه تر ببینم… عشق به سینما آنقدر در من زیاد بود که اصلاً حواسم به چیز دیگری نبود و سینما و البته کتاب و نقد و رمان و تاریخ و این چیزها کفاف می داد. جوان های امروزی با تمام محدویت ها امکاناتی که برای تفریح و سرگرمی دارند با دوره جوانی ما قابل قیاس نیست.
کیومرث پوراحمد در برنامه خندوانه از خاطرات کودکی اش گفت:
ما نجف آبادی هستیم و من فقط آنجا به دنیا آمدم، اصفهان که آمدیم در مدرسه و محله لهجه ی مرا مسخره می کردند، چون لهجه ما با اصفهانی ها فرق دارد. من هم از لهجه ی اصفهانی خوشم نمی آمد، لکنت زبان هم داشتم، به همین خاطر همه اش در خانه بودم و مشق می نوشتم و به مادرم کمک می کردم تا سنم رفت بالاتر و با کتاب آشنا شدم و… – درسم خیلی خوب نبود، فضای مدرسه زمان ما خیلی بد و تلخ بود، من لکنت زبان داشتم و زبانم می گرفت، فارسی را باید از رو می خواندیم و من زبانم می گرفت، معلم با چوب می زد توی سر من و می گفت چرا ادا اطوار درمی آوری، یا انشاء که می خواندم زبانم می گرفت و … – من سر جشنواره فیلم کودک و ساخت قصه های مجید که به اصفهان رفتم دوباره با لهجه ی اصفهانی آشتی کردم.
من ماست ترش هم داشته ام، یعنی فیلم های بد. مثل اولین فیلمم، تاتوره. بعد ها هم فیلم بد داشته ام. وقتی می خواهی فیلم بسازی مقیدی و متعهدی، دوست نداری فیلم بد بسازی، اما یک وقت در نمی آید و اشتباه می کنی، یک بار هم یک بلایی سرم آمد و فکر کردم که خیلی بلدم، اما … فهمیدم که نباید به خودت غرّه شوی.
در پاسخ به این پرسش که فیلم کمدی نمی خواهید بسازید؟ چرا، می خواهم، اما خودش باید بیاید، من هیچ وقت نگفتم، مثلاً فیلم عاشقانه می خواهم بسازم، یک چیزی می آید، از زندگی، خبر یا … چنگ می اندازد توی وجودم و می گوید من را بساز.