رنگ چشم رویا نونهالی چیست؟.بازیگران از جمله مشهورترین افراد جامعه هستند که طرفداران زیادی دارند و حالا اگر از جذابیت ظاهری بیشتری هم برخوردار باشند به آمار این هواداران اضافه میشود.یکی از ملاک های زیبایی برای بسیاری از افراد داشتن چشم های رنگی است مانند رنگ چشم رویا نونهالی که باعث زیباتر شدن فرد میشود.
در سینمای ایران هم بازیگرانی هستند مانند رنگ چشم رویا نونهالی که با داشتن چشم های رنگی و جذابیت های ظاهری طرفداران زیادی دارند.
رنگ چشم رویا نونهالی
رویا نونهالی در دهه شصت وارد سینما شد. بازیگری با چهرهای معصوم که در سینمای آن سالها، نباید زیبا و جذاب به نظر میرسید. این دانش آموخته نقاشی با انتخابهای نخستینش نشان داد که به چه نوع سینمایی علاقهمند است. شاید حضورهای اول او، در فیلم جنجالی و پرمخاطب «عروسی خوبان» یا «یار در خانه…» کمی از سر بخت و اتفاق بود، اما مسیری که نونهالی طی کرد، نشان داد که او به دنبال هویتی خاص است.
در میانه دهه شصت، جایی که سینما برای نونهالی شروع شد، کمتر کسی گمان میکرد این گرایش برای او فرجامی داشته باشد، اما حالا و پس از گذشت سی سال میتوان او را یکی از بازیگران باهویت دانست. بازیگری که کارنامهای پر فراز و فرود اما معتبر دارد و در تعدادی از آثار شاخص سینمای ایران حضور داشته است.
نونهالی در نقش زنانی از طبقههای مختلف اجتماعی بازی کرده. جنس بازی او، متناسب با مضمون و فضای این آثار تغییر کرده و نشان داده که او گزینه مناسبی برای بازی در نقشهای درونگرا و برونگراست. حضور کوتاهش در «بوی کافور عطر یاس» (1378) که بارها به آن اشاره شده یکی از نقاط عطف کارنامه بازیگری است که پیش از این فیلم، با «صنم» (1378) و «فصل پنجم» (1375) و «عروسی خوبان» در یادها مانده بود و یک سیمرغ بلورین هم در کارنامهاش به چشم میخورد.
نونهالی که در روزگار ضد ستاره دهه شصت وارد سینما شده بود، در میانه دهه هفتاد و با سینمایی که به دلیل تحولات اجتماعی پس از دوم خرداد جان گرفته بود و به شخصیتهای زن از منظری تازه مینگریست، بیشتر دیده شد.
رنگ چشمان رویا نونهالی
او خوش اقبال بود که فرصت بازی در «زندان زنان» (1379) و «خانهای روی آب» (1380) را پیدا کرد و نشان داد که درخشش در «بوی کافور…» اتفاقی نبوده است. بازی در نقش زنی با اختلالات روانی در «همنفس» (1382) یکی از تجربهگراییهای درست او بود. نونهالی در این فیلم، دیگر آن سیمای معصوم و بازی درونگرا را ندارد و خشم، جنون، عصیان و تنهایی را با واکنشهایی درست و قابل باور نمایش میدهد.
نخستین فیلم علی رفیعی، «ماهیها عاشق میشوند» (1383) هنوز هم تجربهای تکرار نشدنی در سینمای ایران است. فیلمی عاشقانه که عطری زنانه دارد. با شخصیتهای متنوع و جذاب زن که نونهالی در راس آنها قرار گرفته. بانویی مستقل، بااحساس، خوش ذوق و سرشار از روح زنانه. زنان فیلم رفیعی با وجود مشکلات، زندگی کردن را آموختهاند و بر دنیای سرد اطرافشان رنگ و عشق میپاشند. زوج نونهالی و رضا کیانیان که در چند فیلم همبازی بودند در «ماهیها…» یکی از بهترین زوجهای عاشق سینمای ایران را خلق کردهاند.
آنهم در میانسالی و در دل درامی که هجران، سیاست و غربت بخشی از آن است. با تغییر شرایط اجتماعی و فرهنگی، نونهالی به عنوان یک زن میانسال زیبا گزینه بازی در بسیاری از فیلمهایی بود که مضمونی عاشقانه و رگههای اجتماعی و انتقادی داشتند. در «عصر جمعه» (1384) نونهالی نماد زنانی رنج کشیده بود که زیبایی و جوانیشان قربانی قواعد مردسالارانه شده.
یک دهه بعد و در «نیمه شب اتفاق افتاد» او این نقش را به گونهای دیگر تکرار کرد. در این فیلم هم با زنی مواجهیم که سرشار از روح مادرانه و قدرت زنانه است، اما قواعد و عرف جامعه، او را محکوم به تنهایی کرده است. در این سالها نونهالی هرگز از بازی در نقشهای کوتاه پرهیز نکرد، گویی این نقشها او را به چالش دعوت میکردند و اشتیاقی عظیم در او به وجود میآوردند.
نقش کوتاهش در «اعترافات ذهن خطرناک من» (1393) با هوشمندی درک و اجرا شده و در «نیمرخها» (1393) نقش خاکستری مادر که با نمایشگری آمیخته با غرور و تفرعن بازی شده، نشان دهنده توانایی او در جان دادن به شخصیتهایی برونگرا و منفی است. کاری که در «خواب و بیدار» (1381) و در قالب نقش ناتاشا انجام داده بود.
نونهالی در دهه هشتاد یکی از بازیگران محبوب سینماگرانی بود که فیلمهایی خارج از جریان اصلی میساختند، همکاری او با فرزاد موتمن در «صداها» (1383) و در کنار رضا کیانیان یکی از بخشهای قابل توجه کارنامه او در این سالهاست. در نقشی کوتاه اما تاثیرگذار و در نقش زنی میانسال، عاشق، جذاب و قدرتمند که باز هم از بازی مردان، ضربه میخورد.
رنگ چشم های رویا نونهالی
رویا نونهالی این روزها نمایش «اسطوره میشوم» را روی صحنه دارد. او پیش از این و در سال 94 با کارگردانی و بازی در نمایش «تارتوف» نشان داد که قرار است دوران تازه کاریاش را در تئاتر آغاز کند. «اسطوره میشوم» در فضایی کاملا متفاوت با «تارتوف» روی صحنه رفته اما تجربهای دیدنی است. این نمایش به نوعی اثری خانوادگی محسوب میشود. چیزی شبیه کاری که علیرضا داوودنژاد در سینما انجام داده.
نونهالی در این نمایش، که متن آن را ماهگل مهر خواهرزاده فقیدش نوشته، از اعضای خانوادهاش برای خلق یک دنیا و جان دادن به یک دغدغه بشری استفاده کرده. مرگ و رستاخیز موضوعی است جهانشمول که نمایش به آن میپردازد و البته خانواده او به دلیل جوانمرگ شدن ماهگل، درگیر آن هستند. «اسطوره میشوم» نمایش- موسیقی است، برگرفته از آداب و سنن ملی و مذهبی. با اشاره به بسیاری از باورهای دینی همچون صور اسرافیل، روز رستاخیز، دنیای پس از مرگ و …فرم اجرای نمایش متناسب با متن و حال و هوای مضمونی اثر است.
بازیگران در لباسهای سیاه ساده بر صحنهای سیاه ظاهر میشوند و بیش از آنکه بازی کنند، همخوانی و همنوازی میکنند. اما دنیای نمایش، دنیایی که نونهالی برای طرح دغدغههایش درباره مرگ و نیستی و اصالت و قدرت زندگی به سراغش رفته، بر مخاطب تاثیر میگذارد و ضرباهنگ اثر مانع از خستگی و ملال میشود، هر چند ممکن است همه آنچه روی صحنه میبیند برایش قابل فهم نباشد، اما هماهنگی بازیگران و نقشخوانان و یکدستی و مهارتشان در نواختن و خوانندگی برای تماشاگر جذاب است.
«اسطوره میشوم» قدرت بازیگری نونهالی را دوباره یادمان میآورد. با بیانی شیوا، صدایی رسا و فیزیکی آماده روی صحنه میخرامد و به نمایش وزن و وقار میدهد. کاری که مدتی پیش در مجموعه «شهرزاد» انجام داده و نقش بلقیس را وجاهت و اقتداری اشرافی و اصیل بخشیده بود.
رنگ چشم واقعی رویا نونهالی
رویا نونهالی هم ایفاگر نقش زنان رنجکشیده و از طبقه فرودست بوده، هم در نقش زنان شهری مقتدر و مستقل دیده شده. با این همه، خط اتصال همه این نقشها، قدرتی است که او به این زنان بخشیده. در سکانس معروف در «بوی کافور…» چشمهای روشن اما دردکشیده زن در سیاهی چادر پنهان میشود اما از یاد نمیرود.
در «نیمه شب اتفاق افتاد» وقتی از مرگ ناگهانی حسین در آن شب نحس مطلع میشود، شکننده، مبهوت و دردمند زمزمه میکند: مادر! و عشقش را تبدیل به مهری بزرگ و زنانه، فراتر از یک رابطه غیرمتعارف میکند. اوست که در «صداها» و «ماهیها…» عشق در میانسالی را زیبایی و معنا میدهد و با «نیمرخها» به یادمان میآورد مادر میتواند خودخواه و تمامیتخواه باشد.
حالا او در «اسطوره میشوم» از مرگ و هراس تنهایی میگوید، با چشمانی سراسر رنج اما آگاه و لحنی که قدرتمند است حتی اگر نداند در نهایت، این زندگی است که بر مرگ چیره میشود یا سرنوشت همه ما نیستی و تاریکی است.