در این بخش بیوگرافی رابین ویلیامز بازیگر و کمدین معروف هالیوود را مرور میکنیم. بیوگرافی رابین ویلیامز از بازیگران مرد خوب و توانمند هالیوود که بیشتر او را با فیلم کمدی خانم داوت فایر به یاد می آوریم ، به همراه اطلاعاتی از زندگی شخصی و هنری او با عکس های شخصی او و خانواده اش را میبینیم.امروز از 0 تا 100 با بیوگرافی رابین ویلیامز آشنا میشویم. در ادامه با بازیگرآنلاین همراه باشید.
خلاصه بیوگرافی رابین ویلیامز
نام اصلی | رابین مکلورین ویلیامز |
نام هنری | رابین ویلیامز |
تاریخ تولد | ۲۱ ژوئیهٔ ۱۹۵۱ |
محل تولد | شیکاگو، ایالات متحده |
تحصیلات |
|
پیشه | بازیگر کمدین |
سالهای فعالیت | ۱۹۷۶–۲۰۱۴ |
همسرها |
|
فرزندان | 3 فرزند (زلدا ویلیامز، زکری پیم ویلیامز، کودی ویلیامز) |
قد | 170 سانتی متر |
درگذشت | ۱۱ اوت ۲۰۱۴ (۶۳ سال) پرادایس کی، کالیفرنیا، ایالات متحده |
بیوگرافی رابین ویلیامز
رابین ویلیامز امضای خود را پای نقش آفرینیها و اجراهایش مینشاند. او از آن دست کمدینهایی بود که مسائل شخصی زندگی خود را با سوژههای خنده دارش در هم میآمیخت و مرتبا با هر چیزی شوخی میکرد. در یک لحظه همچون کودکان بود، لحظهای دیگر همچون فیلسوفی خردمند و لحظهای بعد یک موجود بیگانهی عجیب و غریب. انرژی وی در طول اجرا و مهارتش در بداهه پردازی، الگوی بسیاری از کمدینهای برتر نسل بعدی خود شد. شاید بسیاری از هنرمندان بعد از ویلیامز به میزان سرخوشی و رها بودن وی روی صحنه دست یافتند ولی استعداد وی چیزی بود که او را از تمام همتایان خودش متمایز میکرد. به قول یار قدیمی ویلیامز یعنی بیلی کریستال، او در خشانترین ستارهی کهکشان کمدی بود. کسی که با مرگ دردناکش، دنیای سینما و صحنهی استندآپ کمدی را در یک تاریکی ابدی فرو برد.
در ادامه بازیگرآنلاین را دنبال کنید تا نگاهی به بیوگرافی رابین ویلیامز داشته باشیم.
بیوگرافی رابین ویلیامز را این گونه شروع میکنیم: رابین ویلیامز (Robin McLaurin Williams) در بیست و یکم جولای سال ۱۹۵۱ در بیمارستان سنتلوک شهر شیکاگو واقع در ایالت ایلینوی به دنیا آمد. او برای اجرا با سبک بداههپردازی و پرجنب و جوش و ایفای طیف گستردهای از شخصیتها شهرت داشت.از او به عنوان یکی از بزرگترین کمدینهای تمام ادوار یاد شدهاست. انترتینمنت ویکلی در سال ۱۹۹۷ او را «بامزهترین مرد زندهٔ جهان» معرفی کرد.
ویلیامز در اوت ۲۰۱۴ بر اثر خودکشی در خانهاش در پرادایس کی، کالیفرنیا درگذشت. کالبدشکافی او بیماری اجسام لویی بدون تشخیص را نشان داد.
بیوگرافی خانواده و دوران کودکی رابین ویلیامز
ویلیامز سالهای کودکی خود را در شیکاگو، بلوم فیلد و میشیگان سپری کرد.
او در خانواده مدیر موفق فورد، رابرت فیتزجرالد ویلیامز و مدل سابق لوری مک لورین اسمیت، در حالی متولد شد که از ازدواجهای پیشین والدین چهار فرزند دیگر هم عضو خانواده بودند. خانواده او بسیار ثروتمند بود. زمانی که رابین ۱۱ ساله بود خانوادهاش به شیکاگو و حومه دیترویت نقل مکان کردند تا در خانه ۴۰ اتاقه زندگی کنند.
پدربزرگ او، انسلم جی. مکلورین به عنوان یکی از چهرههای سرشناس حزب دموکرات، سناتور و فرماندار ایالت میسیسیپی بود.
رابین اصالتی بریتانیایی، ایرلندی، آلمانی و فرانسوی داشت و همچون پدرش تحت تعلیم کلیسای پروتستان اسقفی پرورش یافت.
بعدها ویلیام اعتراف کرد که ثروت و پیشینه خانوادگی (پدرش به خانواده معروف ایوانزویل تعلق داشت و مادرش نوه یک سناتور بود) برایش خوش شانسی به همراه نیاورد. این پسربچه اغلب تنها بود و بیشتر با خدمتکاران حرف میزد تا والدین اش. اسباب بازیهای گران قیمت و لوکس هم حالش را بهتر نمیکرد. او چاق و در نتیجه خجالتی بود. او اعتراف میکند که در سالهای کودکی تنها دوست و همراه اش یک دوست خیالی بود.
او درباره کودکی خود میگوید: (یک بچه قد کوتاه، خجالتی، چاقالو و تنها.) همکلاسیها همیشه او را اذیت میکردند و رابین برای اینکه درمسیر مدرسه با شکنجهگران خود رو به رو نشود، هر روز راه خود را عوض میکرد. او بیشتر اوقات درخانه تنها بود و خود را با ست کامل سربازان اسباب بازیاش سرگرم مینمود.
شوخ طبعی او باعث شد بر خجالت خود غلبه کرده و دوست پیدا کند. اولین ملکه زیبایی نیواورلئان یک بار در یک مراسم خیریه با لباس گران قیمت و نوار سیاه بر روی دندان اش حضور یافت. مردم تا مدتها درباره او صحبت میکردند. زمانی که رابین نوجوان بود تصمیم گرفت مشهورترین پسر کلاس شود. او نه تنها خوب جوک میگفت بلکه مهارتهای بازیگری هم داشت و در کلوپ بازیگری از آنها استفاده میکرد.
در جوانی تبدیل به یک پسر ورزشکار شد. او عضو تیمهای کشتی و پیادهروی شد
پدرش رابرت اکثر اوقات بیرون از خانه بود و در ضمن رابین احساس میکرد از او میترسد. مادرش لوری هم اغلب بیرون بود و رابین در واقع توسط خدمتکار خانه بزرگ شد.
او میگوید با اینکه میدانستم دوستم دارند ولی بلد نبودند با من ارتباط عاطفی برقرار کنند. در واقع کار کمدی من از بچگی شروع شد. زمانی که سعی میکردم مادرم را بخندانم تا توجهش به من جلب شود. با خود میگفتم: اگر مامانم را بخندانم همه چیز درست میشود ولی باز هم او همیشه با یک حس غریب کنار گذاشته شدن، بزرگ شد. حسی که خود ویلیامز از آن به عنوان (سندروم مرا دوست بدارید) یاد میکند.
پس از بازنشستگی زود هنگام پدر، خانواده او به کالیفرنیا و در نزدیکی سانفرانسیسکو مهاجرت کرد. پس از پایان دبیرستان، رابین به کالج کلیرمونت مککنا در کالیفرنیا رفت و در رشتهی علوم سیاسی مشغول تحصیل شد ولی دیری نپایید که از دانشگاه انصراف داده و با سودای بازیگر شدن، وارد کالج مارتین شد و به مدت سه سال، رشتهی تئاتر را دنبال کرد.
ازدواج و وضعیت تاهل رابین ویلیامز
بیشترین جستجوها در بیوگرافی رابین ویلیامز درباره همسر ایشان است که شما عزیزان میخواهید بدانید همسر ایشان کیست.
رابین ویلیامز در سال 1978 با والری ولاردی کمدین آمریکایی ازدواج کرد، حاصل این ازدواج زاخاری پیم ویلیامز می باشد که در سال 1983 متولد شد.
ویلیامز و همسر اولش درسال ۱۹۸۸ پس از یک دهه زندگی مشترک از یکدیگر جدا شدند و پس از آن او با (مارشا گریس ویلیامز) پرستار پسرش ازدواج نمود.
حاصل این ازدواج دو فرزند به نام های زلدا رای ویلیامز (سال 1989) و کودی آلن ویلیامز (سال 1991) هستند. در مارس ۲۰۰۸، مارشا به دلیل عدم تفاهم با رابین درخواست طلاق کرد که مراحل آن تا سال ۲۰۱۰ به طول انجامید
رابین از علاقه مندان بازیهای ویدئویی بود و نام دخترش زلدا را تحت تاثیر سری بازیهای محبوب خانوادگیشان، افسانه زلدا (The Legend of Zelda) انتخاب کرد.
در سال 2010 رابین ویلیامز با سوزان اشنایدر، طراح گرافیک آشنا شد و این دو در سال 2011 با هم ازدواج کردند.
علایق و حقایقی درباره رابین ویلیامز
در ادامه بیوگرافی رابین ویلیامز مروری میکنیم بر علایق و حقایقی درباره ی او.با ما همراه باشید.
- از دوچرخه سواری لذت می برد و گاهی با لانس آرمسترانگ تمرین می کرد.
- به بازی های ویدیویی و کامپیوتری علاقه ی زیادی داشت.
- از طرفداران راگبی بود.
- به زبان فرانسه مسلط بود.
- در سال 2009 پس از عمل قلب باز، گیاهخوار شد.
- جان تراولتا و استیون اسپیلبرگ از دوستان نزدیک او بودند.
- در دوران کودکی بسیار چاق بود به همین دلیل کسی با او دوست نمی شد.
- ثروت رابین ویلیامز پس از مرگش در سال 2019 حدود 50 میلیون دلار تخمین زده می شود.
- سری کتابهای بنیاد (Foundation) نوشتهی آیزاک آسیموف و شیر، کمد و جادوگر (The Lion, the Witch and the Wardrobe) نوشتهی کلایو استیپلز لوئیس محبوبترین آثار ادبی وی به حساب میآمدند.
- در ماه اکتبر سال ۱۹۹۷ در رتبه ۶۳ از فهرست «صد ستاره برتر تاریخ سینما» مجله «امپایر» قرار گرفت. البته همان سال نشریه «انترتینمنت ویکلی» او را به عنوان «بامزهترین مرد زنده جهان» انتخاب کرد.
- او، رابرت دنیرو و فرانسیس فورد کوپولا (که از همسایگانش بود) مالک رستوران روبیکن در سان فرانسیسکو هستند.
- یک بار جیمز لیپتون از او پرسید که وقتی وارد بهشت میشود از خدا چه درخواستی دارد که پاسخ داد: «یک صندلی در ردیف اول کنسرت ولفگانگ آمادئوس موتسارت و الویس پرسلی.»
- شمایلهای کمدی زندگی او، جاناتان وینترز و ریچارد پریور بودند.
- در پیاده روی مشاهیر هالیوود صاحب ستاره هست.
اعتیاد و بیماری رابین ویلیامز
ویلیامز در اواخر دههی هفتاد و اوایل دههی هشتاد به کوکائین اعتیاد داشت و اغلب با جان بلوشی به مصرف این مواد میپرداختند. با مرگ ناگهانی بلوشی در اثر مصرف زیاد از حد کوکائین، رابین با افسردگی شدیدی روبرو شد و همین عامل در کنار به دنیا آمدن زک دلیلی شد تا او تصمیم به ترک اعتیادش بگیرد. او برای جایگزینی مواد مخدر، به دوچرخه سواری روی آورد و به گفتهی خودش، این ورزش زندگی وی را نجات داد.
رابین در سال ۲۰۰۳ در حالی که مشغول تصویربرداری فیلمی در آلاسکا بود دوباره به مصرف الکل روی آورد و در سال ۲۰۰۶ برای ترک آن به یک مرکز توانبخشی در نیوبرگ مراجعه کرد. البته او در تمام این مدت هرگز به سمت مواد مخدر بازنگشت.
در مارس ۲۰۰۹، رابین به علت مشکلات قلبی در بیمارستان بستری شد و پزشکان دست به عمل جایگزینی دریچه آئورت وی زدند. در اواسط سال ۲۰۱۴، برای درمان اعتیادش به الکل به بنیاد هیزلدن در مینهسوتا مراجعه کرد. او اغلب دچار احساس سوزش در معده و گرسنگی، بیخوابی و استرس شدید میشد و دست چپش به لرزش افتاده بود. به گفتهی همسرش سوزان، او اخیرا دچار توهم شده و مشکل حافظه پیدا کرده بود. خودش هم از آن آگاه بود بنابراین تمام تلاشش را میکرد تا مغز خود را از نابودی نجات دهد. رابین که بیماریاش، پارکینسون تشخیص داده شده بود، مجبور به مصرف داروهایی شد که روزگاری خودش در بیدارگریها آنها را تولید کرده بود.
شروع فعالیت هنری رابین ویلیامز
در این بخش از بیوگرافی رابین ویلیامز به زندگی حرفهای او نگاهی میاندازیم.
ویلیام تحصیل در رشته علوم سیاسی در دانشگاه کلرمونت را رها کرد و بلافاصله به نیویورک رفت و در دانشگاه (جیلارد) به تحصیل رشته نمایش پرداخت.
او با بداهه گوییهایش تمام اطرافیان خود را تحت تاثیر قرار میداد تا جایی که جیمز دان، استاد نمایش رابین در کالج مارتین، پس از یکی از جلسات تمرینی اعلام کرد که ویلیامز در آینده به شخصیت خاص و متفاوتی تبدیل خواهد شد.
رابین برای ادامهی تحصیل به مدرسهی جیلیارد رفت و در کنار افرادی نظیر کریستوفر ریو، ویلیام هارت و مندی پتینکین، یکی از ۲۰ نفری بود که برای ترم جدید این مرکز آموزشی پذیرفته شدند. او همچنین یکی از دو نفری بود که توسط جان هاوسمن بریتانیایی برای شرکت در برنامهی پیشرفتهی مرکز انتخاب شدند. در جیلیارد، رابین هماتاقی بازیگر سینما و تلویزیون، فرانکلین سیلز بود که در ۳۷ سالگی به خاطر ابتلا به بیماری ایدز جان خود را از دست داد.
وی و کریستوفر ریو زمانی که در جولیارد درس می خواندند، با یکدیگر پیمان بستند که اگر هرکدام از آنها , در کار بازیگری موفق شد دست دیگری را هم بگیرد! در سالهای بعد کریستوفر ریو تبدیل به سوپرمن شد, و ویلیامز نیز یکی از برترین کمدین های جهان لقب گرفت.
کریستوفر ریو که بعدها در سینما به بازیگر ثابت نقش سوپرمن بدل شد ادعا کرده که در زندگی اش هیچ کسی را ندیده که به اندازهی رابین پرانرژی باشد. او همیشه لباسهای رنگارنگ میپوشید و بدون توقف صحبت میکرد.
ویلیامز و ریو در ادامه در کلاسهای نحوهی گویش ادیت اسکینر سرشناس شرکت کردند که در زمینهی فعالیت خود در سطح جهان یکی از بهترینها بود. با این حال به گفتهی ریو، او در نهایت به این نتیجه رسید که چیزی برای آموختن به ویلیامز وجود ندارد چرا که او به صورت خودجوش گویشهای ایرلندی، اسکاتلندی، انگلیسی، روسی و ایتالیایی را به بهترین شکل صحبت میکرد.
مایکل کان، استاد بازیگری جیلیارد بود که او نیز در مدت کوتاهی، مبهوت کارهای عجیب و غریب ویلیامز شد اما بیشتر سعی میکرد تا با انتقاد از بامزگی وی، او را تا سطح یک استندآپ کمدین ساده و نه یک بازیگر تقلیل دهد. با این حال در ادامه رابین با نقش آفرینی شگفت انگیزش در نمایش شب ایگوانا (The Night of the Iguana) اثر تنسی ویلیامز، بسیاری از منتقدان خود از جمله کان را خاموش کرد. ریو پس از این نمایش، ضمن تحسین هنر وی از اینکه سرنوشت آنها را در مسیر هم قرار داده ابراز خوشحالی کرد.
ویلیامز و ریو تا زمان مرگ ریو در سال ۲۰۰۴، نزدیکترین دوستان یکدیگر به حساب میآمدند. زک ویلیامز فرزند رابین، آن دو را همچون برادرهایی توصیف میکرد که از مادرانی متفاوت متولد شدهاند. در زمان بیماری ریو، رابین هزینهی بسیاری از مخارج درمان وی را پرداخت کرد و به خانوادهی ریو نیز کمک مالی میرساند.
جان هاوسمن با بیان این نکته که هر چیزی را که در مدرسهی جیلیارد آموزش داده میشود ویلیامز از پیش میداند، از وی خواست تا این مرکز را ترک کند. چرالد فریدمن نیز به عنوان یکی دیگر از اساتید جیلیارد ضمن نابغه خواندن ویلیامز عنوان کرد که شیوهی محافظه کارانه و کلاسیک این مرکز، مناسب شخصیت او نیست. در نهایت رابین به توصیهی اساتید خود در سال ۱۹۷۶ جیلیارد را ترک کرد.
رابین پس از اینکه به همراه خانوادهاش به به مارین کانتی در کالیفرنیا نقل مکان کرد، برنامههای استندآپ کمدی خود را در کلوبهای شبانهی منطقهی خلیج سانفرانسیسکو آغاز کرد. در دههی شصت میلادی، سانفرانسیسکو مرکز رنسانس موسیقی راک، جنبش هیپیها و مواد مخدر بود و در دههی هفتاد، ویلیامز با تلاشهای خود این شهر را به سمت تبدیل شدن به مرکز رنسانس کمدی هدایت کرد. او در ادامه به لس آنجلس رفت و در آنجا به اجرا در کلوبهای مختلف از جمله کلوب کمدی پرداخت و در همان جا بود که جورج اشلاتر، تهیه کنندهی تلویزیون، وی را دیده و برای اجرا در نمایش تلویزیونی The Great American Laugh-Off انتخابش کرد. با پخش این برنامه در اواخر سال ۱۹۷۷، نخستین تجربهی تلویزیونی ویلیامز رقم خورد. با وجود اینکه نمایش جورج اشلاتر با شکست مواجه شد ولی رابین در همان سال، در چند برنامهی تلویزیونی دیگر از جمله شوی ریچارد پریور حضور پیدا کرد و در کلوبهایی نظیر کلوب مشهور روکسی تئاتر در غرب هالیوود به اجرا پرداخت.
ویلیامز در طراحی اجراهای خود بیش از هر کسی از جاناتان وینترز، زوج نیکلاس و می، پیتر سلرز و لنی بروس تاثیر میپذیرفت و در این میان، برای وی وینترز حکم بت را داشت. رابین ۸ سال داشت که برای اولین بار یکی از اجراهای وینترز را تماشا کرد و در ادامه از وی آموخت که چگونه در هنگام اجرا خود را رها کند و اینکه چگونه میشود از هر موضوعی یک چیز بامزه و خندهدار ساخت. او از پیتر سلرز نیز آموخت که چگونه خود را به جای چندین شخصیت مختلف جا بزند. خصوصا پس از تماشای فیلم دکتر استرنجلاو (Dr. Strangelove) به کارگردانی استنلی کوبریک که در آن، سلرز چندین نقش متفاوت را به بهترین شکل ایفا میکرد. رابین همچنین بسیار تحت تاثیر تواناییهای ریچارد پریور قرار گرفت که چگونه در اجراهای خود به شکلی بیپروا از زندگی شخصیاش و اعتیاد به الکل و مواد مخدر سخن میگوید. ویلیامز نیز با بیان این نکته که صحبت کردن دربارهی مشکلات شخصی، ارزانتر از درمان کردن آنهاست در برنامههای خود همچون پریور به شوخی کردن با مشکلات خودش پرداخت. او در کنار اجرای استندآپ کمدی، به اجرای زندهی نمایشهای کمدی نیز مشغول شد و حتی در سال ۱۹۷۹، به واسطهی اجرای نمایش Reality…What a Concept در کلوب کاپاکابانا در نیویورک جایزهی گرمی را از آن خود کرد. ویلیامز حتی پس از تبدیل شدن به یک ستارهی سینمایی نیز اجراهای خود را ادامه داد که از آن میان میتوان به An Evening With Robin Williams در سال ۱۹۸۲، Robin Williams: At The Met در سال ۱۹۸۶ و Robin Williams: Live on Broadway در سال ۲۰۰۲ اشاره کرد که این آخری، رکود طولانیترین مدت زمان یک نمایش کمدی را شکست. رابین آنقدر محبوب بود که گاهی اوقات، بلیط اجراهای وی پس از گذشت ۳۰ دقیقه از آغاز زمان فروش، کاملا نایاب میشد.
او در اوایل دوران کاریاش، به دلیل کنترل استرس خود پیش از هر اجرا، مقداری الکل و مواد مخدر مصرف میکرد. با این حال او اعتراف میکند که در هنگام اجراهای خود، هیچگاه چیزی مصرف نکرده است البته گاهی اوقات، آثار موادی که روز گذشته مصرف کرده بود، در هنگام اجراهایش در درون وی باقی میماند. او در آن مقطع اغلب به مصرف کوکایین میپرداخت که همین مسئله، او را در هنگام اجراهایش دچار پارانویا میکرد. برخی منتقدان از جمله وینسنت کانبی، اظهار کردهاند که گاهی اوقات مونولوگ گوییهای ویلیامز آنقدر طولانی و با حس میشد که آنها نگران سلامتی وی میشدند که نکند حسگیریهای خلاقانهی وی به جاهای باریک و خطرناک ختم شود.
ویلیامز در هنگام اجراهای خود، اغلب ایدههایش را با یکدیگر ترکیب میکرد و در بداهه گویی نیز استاد بود. او اعتقاد داشت که فضای استندآپ کمدی، فضایی به شدت رقابتی است و در این میان خود او نیز چند مرتبه متهم به کپی برداری از ایدههای کمدین های دیگر شد. البته ویلیامز همواره از کپی برداری پرهیز میکرد و به قول معروف، این وصلهها به او نمیچسپید. او در ادامه برای جلوگیری از اتهامات مشابه، دیگر به تماشای اجرای کمدین های دیگر نمینشست. پس از خودکشی یرژی کوشینسکی، نویسندهی لهستانی که در سالهای آخر عمرش با بیماریهای مختلف و اتهام سرقت ادبی مواجه بود، خبرنگاری از ویلیامز سوال کرد که آیا او نمی ترسد که روزی تعادل بین زندگی شخصی و حرفهایش به هم بخورد و دچار مشکلات مختلف شود؟ رابین در جواب وی گفت از این میترسد که روزی احساس کند دیگر خسته کننده و بیروح شده است. اما ابراز امیدواری کرد که تا زمانی که دست از کار کردن و تلاش برندارد، این ترس به سراغش نخواهد آمد. رابین اعتقاد داشت که بر خلاف کوشینسکی، او میتواند بر مشکلاتش غلبه کند. هر بار که احساس ضعف میکرد، یاد نصیحت پدرش میافتاد که میگفت هیچگاه از صحبت کردن دربارهی موضوعی که برایت اهمیت دارد هراس نداشته باش.
در سال ۱۹۷۸ گری مارشال، چهرهی سرشناس دنیای تلویزیون برای یکی از بازیگران مهمان سریالش تحت عنوان روزهای خوش (Happy Days) که چند سالی بود پخش میشد به سراغ ویلیامز آمد. رابین در یکی از قسمتهای این سریال، نقش موجودی بیگانه به نام مورک را ایفا کرد که از سیارهی اورک به منظور مشاهدهی رفتار انسانها به زمین فرستاده شده است. با پخش این قسمت، مورک آنقدر در نزد تماشاگران به محبوبیت رسید که مارشال بلافاصله تصمیم گرفت تا سریالی مستقل را با نام مورک و میندی (Mork & Mindy) با محوریت این شخصیت راه اندازی کند. اتفاقات مورک و میندی بر خلاف مجموعه روزهای خوش، به جای دههی پنجاه میلادی در میلواکی، در زمان حال و در ایالت کلرادو رقم میخورد. این سریال در قالب ۴ فصل از شبکهی ABC پخش شد و در ادامه در میان جوانان به چنان محبوبیتی دست یافت که هر قسمت از آن، چیزی حدود ۶۰ میلیون نفر بیننده داشت. در این میان ویلیامز نیز به ستارهای سرشناس بدل شد تا جایی که تصویرش روی کیفها و لوازم التحریر، کتابهای رنگ آمیزی و وسایل منزل به چاپ رسید. در کنار این موارد، در ماههای مارس و آگوست سال ۱۹۷۹، مجلههای معتبر تایم و رولینگ استون، صفحهی نخست خود را به این هنرمند اختصاص دادند.
روزی که قرار بود برای فیلم « روزهای خوش » تست بازیگری دهد، گری مارشال تهیه کننده این فیلم از او خواست, که روی زمین بخوابد اما ویلیامز بروی صندلی بصورت برعکس ( سر بر روی صندلی و پاها در هوا ) قرار گرفت و مارشال هم بلافاصله او را استخدام کرد! مارشال گفته بود که او تنها موجود بیگانه ای بود که تست بازیگری داده بود!
ویلیامز در سال ۱۹۸۰ با بازی در نقش پاپای یا همان ملوان زبل در فیلم موزیکال پاپای (Popeye) به کارگردانی رابرت آلتمن، نخستین حضور جدی سینمایی خود را تجربه کرد.
جهان به گفتهی گارپ (The World According to Garp) به کارگردانی جورج روی هیل، فیلم بعدی رابین بود که وی در آن نقش نویسندهای جوان و سختکوش را ایفا میکند که زیر سلطهی مادر فمنیست رادیکالش قرار دارد و بیوفایی همسرش نیز زندگی را به کام وی تلخ کرده است.
2 سال بعد در سال ۱۹۸۰ در کمدی “جهان به گفته گارپ” (The World According to Garp) حضور پیدا کرد.
ویلیامز تا چند سال آینده، در کمدیهای سطحیتری همچون بازماندگان (The Survivors) و کلوب پارادایس (Club Paradise) ظاهر شد که چیز گرانبهایی را به کارنامه ی وی نیفزودند.در این دوره او جنبه دیگری از هنر خود را نشان داد: رابین ویلیامز در فیلمهای جدی بازی کرد و نشان داد در این نقشها هم بااستعداد است. او در کمدی جنگی صبح بخیر ویتنام (Good Morning, Vietnam) به کارگردانی بری لوینسون، نقطهی عطفی بزرگ در مسیر بازیگری وی به حساب میآمد. رابین در این فیلم نقش شخصیتی واقعی به نام آدریان کرونوئر را ایفا میکند که در خلال جنگ ویتنام در سال ۱۹۶۵ برای اجرای برنامه در شبکهی محلی رادیویی نیروهای مسلح آمریکا به سایگون میرود ولی در آنجا به جای پخش موسیقی و اخبار مربوط به جنگ، به گفتن جوکهای بیادبانه، تقلید صدای افرادی همچون الویس پرسلی و ریچارد نیکسون و کارهایی از این قبیل میپردازد. رابین در طول فیلم اجازه یافت تا خارج از خطوط فیلمنامه، بسیاری از دیالوگهایش را به صورت بداهه بیان کند. مارک جانسون، تهیه کنندهی فیلم در این باره اظهار میکند که آنها فقط مشغول تصویربرداری میشدند و با اعتماد به ویلیامز، اجازه میدادند که او خودش موقعیتهای مختلف را خلق کند. کرونوئر پس از تماشای صبح بخیر ویتنام، ادعا میکند که تنها ۴۵ درصد از چیزهایی که نمایش داده شده با حقیقت منطبق است و سازندگان کار، برای نشان دادن چهرهای ضد جنگ از او، شخصیت وی را تحریف کردهاند. کرونوئر همچنین اعتقاد دارد که اگر تنها نیمی از کارهایی را که در فیلم نمایش داده می شود در جنگ انجام میداد، قطعا او را به دادگاه نظامی فرستاده و محاکمهاش میکردند. ویلیامز به واسطهی بازی فوق العادهاش در این فیلم، نه تنها جایگاه خود را به عنوان کمدینی موفق تثبیت کرد بلکه برای نخستین بار نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین بازیگر شد.
انجمن شاعران مرده (Dead Poets Society) به کارگردانی پیتر ویر، فیلم بعدی ویلیامز بود که وی در آن نقش یک معلم ادبیات انگلیسی با نام جان کیتینگ را ایفا میکند که پس از ورود به کالج ولتن، با نحوهی متفاوت تدریس خود و نگاهی نو به دنیای ادبیات، تغییری اساسی را در جهان بینی شاگردان خود به وجود میآورد. رابین از این جهت بازی در نقش جان کیتینگ را پذیرفت که همواره در دوران تحصیلش، دوست داشت تبدیل به معلمی چون وی شود. او بعدها انجمن شاعران مرده را یکی از محبوبترین فیلمهای زندگیش نامید و پیتر ویر را به عنوان بهترین کارگردانی معرفی کرد که با او همکاری داشته است. رابین با این فیلم، برای دومین بار پیاپی نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر مرد شد.
دههی نود برای ویلیامز با مجموعهای از نقشهای متفاوت همراه بود. او در فیلم بیدارگری (Awakenings) به کارگردانی پنی مارشال، نقش پزشکی را ایفا میکند که به دنبال راهی برای درمان بیماران پارکینسونی است.
در شاه ماهیگیر (The Fisher King) در نقش یک مرد بیخانمان شیدا ظاهر میشود که در پی یافتن جام مقدس است.
در هوک (Hook) به کارگردانی استیون اسپیلبرگ، تبدیل به پیتر پن افسانهای میشود و در فیلم جک (Jack) به کارگردانی فرانسیس فورد کوپولا، نقش پسری را بازی میکند که به دنبال یک اختلال غیر عادی، چهار برابر سریعتر از افراد معمولی رشد میکند. او به گفتهی خودش در این مقطع چیزهای زیادی را از بزرگان سینما آموخت. برای مثال او در بیدارگری، به کمک دنیرو با جادوی سکوت آشنا شد و دریافت که چگونه میشود با کمترین دیالوگ، به نهایت عمق شخصیتی رسید و در هوک از داستین هافمن یاد گرفت که چگونه میتوان شخصیتی کاملا متفاوت را خلق کرد و چگونه یک بازیگر میتواند برای ایفای یک نقش به بیشترین حد انعطافپذیری خود برسد. رابین در دههی نود در سه فیلم هملت (Hamlet) به کارگردانی کنت برانا، روز پدر (Fathers’ Day) به کارگردانی ایوان رایتمن و هری ساختارشکن (Deconstructing Harry) به کارگردانی وودی آلن با دیگر کمدین سرشناس سینما و تلویزیون یعنی بیلی کریستال همبازی شد. در زمان تصویربرداری هملت، با توجه به اینکه ویلیامز و کریستال صحنهی مشترکی با هم نداشتند، در پشت صحنه نیز حضور آنها در کنار یکدیگر ممنوع اعلام شد چرا که هرگاه این دو نفر در کنار یکدیگر قرار میگرفتند، سایر عوامل فیلم را چنان از خنده رودهبر میکردند که در نهایت، کار تصویربرداری به تعطیلی میانجامید.
شهرت رابین ویلیامز
بزرگترین موفقیت سینمایی و تجاری ویلیامز با فیلم کمدی(خانم داوت فایر) در سال ۱۹۹۳رقم خورد. ویلیامز در فیلم خانم داوتفایر (Mrs. Doubtfire) به کارگردانی کریس کلمبوس نقش هنرپیشهای را ایفا میکند که پس از جدایی از همسرش و دوری از فرزندان خود، با تغییر چهره و پوشیدن لباس زنانه، در قالب پرستار بچهها دوباره نزد خانوادهاش بازمیگردد. رابین برای درک این نکته که تغییر چهرهی وی تا چه میزان باورپذیر است، با گریم خاصش نزد مردم رفت ولی کسی قادر به تشخیص وی نشد. در نهایت او برای نقش آفرینی در این فیلم برندهی جایزهی گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد در بخش کمدی موزیکال شد. این فیلم که ویلیامز یکی از تهیه کنندگان آن نیز بود، به کارگردانی (کریس کلمبوس) و بازی (سالی فیلد) و (پیرس برازنان) در کنار رابین ویلیامز ساخته شد. خانم داوت فایر ۲۰۰ میلیون دلار درآمد روانه جیبهای ویلیامز کرد و او را برنده جایزه گلدن گلوب نمود.
بازی او در فیلم (روز پدر) در سال ۱۹۹۷ با استقبال چندانی مواجه نشد ولی در همان سال ویلیامز با بازی درفیلم دیگری به نام (فلابر) که کاری از شرکت دیسنی و برگرفته از فیلم <پروفسور کم حافظه(۱۹۶۱) بود، گام بلندی به سوی محبوبیت کامل در بین تماشاگران برداشت. سال ۱۹۹۷ برای ویلیامز خبر خوشی را نیز به همراه داشت و او در آن سال به خاطر بازی در فیلم <شکار باحسن نیت> برنده جایزه اسکار بهترین هنرپیشه نقش مکمل شد. گفتنی است ویلیامز یک ستاره غیرمعمول در هالیوود است… یک هنرپیشه با استعداد کمدی که میتواند احساس صمیمیت را به بیننده انتقال دهد و حالت رمانتیک را به زیبایی اجرا نماید.
ویلیامز در فیلم ویل هانتینگ نابغه (Good Will Hunting) نیز به کارگردانی گاس ونسنت نقش روانشناسی را ایفا میکند که با صحبتهای انگیزشی خود دربارهی مسایل مختلف، مسیر درست را به نظافتچی نابغهی دانشگاه ام آی تی نشان میدهد. ویل هانتینگ نابغه اعتباری بزرگ را برای مت دیمون و بن افلک به عنوان بازیگران و نویسندگان فیلم به ارمغان آورد و در این میان، ویلیامز نیز جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کرد.
پس از اینکه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برای بازی در فیلم « ویل هانتینگ نابغه » بدست آورد، برای معلم زبان آلمانی اش در دوبله یک نسخه کوچک تر از اسکارش را ارسال کرد و به رویش نوشت : « ممنون برای اینکه من رو در آلمان معروف کردی »
رابین در فیلم پچ آدامز (Patch Adams) در کنار تعداد زیادی از افراد سرطانی واقعی کار کرد. او در طول تصویربرداری برای کودکان به اجرای استندآپ کمدی میپرداخت و هرجا که کودکان و همینطور دست اندرکاران فیلم احساس خستگی میکردند، او با شوخی هایش آنها را دوباره سر حال میآورد. عادت خنداندن رابین در پشت صحنهی فیلمها تنها به آثاری که در آنها نقش آفرینی کرده محدود نمیشود. استیون اسپیلبرگ زمانی که مشغول تصویربرداری فیلم فهرست شیندلر (Schindler’s List) بود به دلیل فضای غم انگیز کار، با موجی از افسردگی بین عوامل فیلم و گروه بازیگران خود روبرو شد. او برای عوض کردن حال و هوای کار، اغلب با ویلیامز تماس میگرفت و در حالی که صدای ویلیامز از بلندگو پخش میشد، شروع به خنداندن گروه سازندهی فیلم میکرد.
کریس کلمبوس که بیش از دو دهه با ویلیامز ارتباط داشته و در چندین فیلم با وی همکاری کرده بود، هنگام آغاز ساخت مجموعهی هری پاتر، او را برای بازی در نقش روبیوس هاگرید در نظر گرفت اما رابین با وجود اینکه بسیار دوست داشت در این مجموعه حضور داشته باشد، ترجیح داد که یک بازیگر بریتانیایی این نقش را ایفا کند.
در سال ۲۰۰۲ او در فیلم <مترجم> بازی کرد.
او در ادامه در یکی از جدیترین آثار کارنامهاش در فیلم بیخوابی به کارگردانی کریستوفر نولان که بازسازی اثری نروژی/ سوئدی بود، در نقش قاتلی مرموز در مقابل آل پاچینو قرار گرفت.
جدیدترین فیلم او کمدی تلخی به نام (سپید بزرگ) است.با موفقیت ویلیامز در این نقش، او در سالهای بعد در چندین فیلم جدی دیگر همچون برش نهایی (The Final Cut)، شنونده شب (The Night Listener) و روانپزشک (Shrink) ظاهر شد.
آغاز دههی جدید با ناکامیهای فراوانی برای ویلیامز همراه شد. او که به مدت سه دهه در آثار سینمای بدنهی هالیوود و در نقشهای اصلی حضور مییافت، در این سالها بیشتر به ایفای نقشهای مکمل پرداخت و آخرین نقش آفرینیهایش نیز با شرکت در فیلمهای درجه چندمی همچون چهره عشق (The Face of Love)، بلوار (Boulevard) و کریسمس فریگین مبارک (A Merry Friggin’ Christmas) همراه بود.
درگذشت رابین ویلیامز
در تاریخ ۱۱ اوت ۲۰۱۴ جسد رابین ویلیامز در خانهاش در منطقه غیرصنعتی تیبورون، کالیفرنیا، حوالی ساعت ۱۱:۵۵ صبح پیدا شد و مرگ او رسماً در ساعت ۱۲:۰۲ بعد از ظهر در سن ۶۳ سالگی تأیید شد.
پلیس کالیفرنیا تأیید کرد دلیل مرگ رابین ویلیامز، خودکشی بودهاست. او خود را در ویلایی که همراه همسرش در آن زندگی میکرد، حلقآویز کرد.
وی در چند سال اخیر از افسردگی شدید رنج میبرد و خود به صراحت از مصرف کوکائین و الکل سخن میگفت. چند بار نیز برای ترک مواد مخدر تلاش کرده بود. با توجه به گفتههای ناشر رابین ویلیامز نیز، او قبل از مرگ از افسردگی رنج میبردهاست، اگرچه این ناشر گزارشهای مبنی بر خودکشی ویلیامز را قبول نکردهاست. آزمایش پزشکی قانونی و تست سمشناسی برای ۱۲ اوت برنامهریزی شدهاست. یک ماه پیش، ویلیامز خود را به مرکز درمان اعتیاد «هازلدن» در لیندستروم، مینهسوتا برای ادامه موارد اعتیاد به الکلش معرفی کرده بود.سوزان اشنایدر، همسر رابین ویلیامز گفت که او در زمان مرگ به پارکینسون مبتلا بود. سوزان اشنایدر گفت که بیماری پارکینسون همسرش در مراحل اولیه بود، ولی او هنوز آمادگی لازم را برای اعلام عمومی ابتلایش به این بیماری نداشت.مقامهای ایالت کالیفرنیا میگویند در آزمایشهایی که در پی خودکشی رابین ویلیامز از جسد او به عمل آمد، نشانی از الکل یا مواد مخدر دیده نشدهاست.
واکنشها به فوت رابین ویلیامز
باراک اوباما رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا در پیامی در توییتر، چنین ابراز تأسف کرد: «او ما را به خنده واداشت. به گریه واداشت. او توانست در نهایت همه عناصر روح انسان را به تأثر وادارد.» همسر ویلیامز، سوزان اشنایدر اظهار داشتهاست که: «من همسرم و بهترین دوستم را از دست دادهام. در حالی که دنیا یکی از محبوبترین و زیباترین انسانهایش را از دست داد. من به کلی دل شکسته هستم.» مشاهیر به ادای احترام به ویلیامز پرداختند. از جمله همکار کمدینش استیو مارتین در توییتر خود نوشت: «نمیتوانم حیرتزده تر از این شوم که رابین ویلیامز، استعداد بزرگ، همکار و روح واقعی از دست رفتهاست.»
بر پایه گزارش مجله پلاس وان در فوریه ۲۰۱۸ در پنج ماه بعد از مرگ رابین ویلیامز، میزان خودکشی به مقدار ۱۰ درصد بیشتر از پیشبینیهای عادی افزایش پیدا کرده اما این موضوع کاملاً قابل اثبات نیست.
لیست آثار هنری رابین ویلیامز
در ادامه بیوگرافی رابین ویلیامز باید بگوییم در جدولی جداگانه میتوانید فهرست آثاری که او در آنها به هنرنمایی پرداخته است را مشاهده کنید.
فیلم های رابین ویلیامز
سال | عنوان | نقش | توضیحات |
---|---|---|---|
۱۹۷۷ | Can I Do It… ‘Til I Need Glasses? | وکیل / مردی با دندان درد | |
۱۹۸۰ | پاپای | ملوان زبل | |
۱۹۸۲ | جهان به گفته گارپ | تی.اس. گارپ | |
۱۹۸۳ | بازماندگان | دانلد کینل | |
۱۹۸۴ | مسکو روی هادسن | ولادیمیر ایوانوف | |
۱۹۸۶ | بهترین زمان | جم داندی | |
۱۹۸۶ | باشگاه بهشت | جک مانیکر | |
۱۹۸۶ | روز را غنیمت شمار | تامی ویلهلم | |
۱۹۸۷ | صبح بخیر، ویتنام | آدرین کرانائر | |
۱۹۸۸ | ماجراهای بارن مایچوزن | پادشاه ماه | با نام در ری دی. توتو در تیتراژ |
۱۹۸۸ | پرتره یک ازدواج سفید | فروشنده کولر | حضور افتخاری ذکرنشده در تیتراژ |
۱۹۸۹ | انجمن شاعران مرده | جان کتینگ | |
۱۹۹۰ | مرد کادیلاک | جویی اوبراین | |
۱۹۹۰ | بیداریها | دکتر مالکوم سایر سایر | |
۱۹۹۱ | حرکت دلقک | میم جری، مربی کلاس | حضور افتخاری، با نام مارتی فروماژ در تیتراژ |
۱۹۹۱ | مرگ دوباره | دکتر کازی کارلایل | |
۱۹۹۱ | شاه ماهیگیر | هنری «هری» ساگان | |
۱۹۹۱ | هوک | پیتر پن | |
۱۹۹۲ | فرنگولی: آخرین جنگل بارانی | بتی کادا (صدا) | |
۱۹۹۲ | علاءالدین | جینی و دستفروش (صدا) | |
۱۹۹۲ | اسباب بازیها | لزلی زوو | |
۱۹۹۳ | خانم داوتفایر | دنیل هیلارد/خانم داوتفایر | همچنین تهیهکننده |
۱۹۹۴ | انسان بودن | هکتور | |
۱۹۹۵ | نه ماه | دکتر کوزویچ | |
۱۹۹۵ | به وانگ فو، با تشکر برای همهچیز! جولی نیومر | جان جاکوب جینگلمر اشمیت | حضور افتخاری ذکرنشده در تیتراژ |
۱۹۹۵ | جومانجی | آلن پریش | |
۱۹۹۶ | قفس پرنده | آرماند گولدمن | |
۱۹۹۶ | جک | جک پاول | |
۱۹۹۶ | علاءالدین و شاه دزدان | جن (صدا) | فیلم ویدئویی |
۱۹۹۶ | مأمور مخفی | پروفسور | ذکرنشده در تیتراژ |
۱۹۹۶ | هملت | آسریک | |
۱۹۹۷ | روز پدر | دالی پاتلی | |
۱۹۹۷ | هری ساختارشکن | مل | |
۱۹۹۷ | فلابر | پروفسور فیلیپ برینرد | |
۱۹۹۷ | ویل هانتینگ نابغه | شان مگوایر | |
۱۹۹۸ | چه رؤیاهایی که میآیند | کریس نلسون | |
۱۹۹۸ | پچ آدامز | پچ آدامز | |
۱۹۹۹ | یعقوب دروغگو | جاکوب حیم | همچنین تهیهکنندهٔ اجرایی |
۱۹۹۹ | مرد دویستساله | اندرو مارتین | |
۱۹۹۹ | Get Bruce | خودش | مستند |
۲۰۰۱ | هوش مصنوعی (فیلم) | دکتر نا (صدا) | حضور افتخاری |
۲۰۰۲ | عکس یکساعته | سیمور «سای» پریش | |
۲۰۰۲ | مرگ بر اسموچی | «رینبو» راندولف اسمایلی | |
۲۰۰۲ | بیخوابی | والتر فینچ | |
۲۰۰۴ | برش نهایی | آلن دبلیو. هاکمن | |
۲۰۰۴ | خانه دی | پاپاس | |
۲۰۰۴ | نوئل | چارلی بوید / کشیش | در تیتراژ ذکر نشد |
۲۰۰۵ | رباتها | فندر (صدا) | |
۲۰۰۵ | سپید بزرگ | پل بارنل | |
۲۰۰۵ | اشراف | خودش | مستند |
۲۰۰۶ | شنونده شب | گابریل نون | |
۲۰۰۶ | آر وی | باب مانرو | |
۲۰۰۶ | قهرمان کوچک | ناپلئون کراس (صدا) | نامش در تیتراژ ذکر نشد |
۲۰۰۶ | مرد سال | تام دابز | |
۲۰۰۶ | خوشقدم | رامون و لاولیس (صدا) | |
۲۰۰۶ | شب در موزه | تئودور روزولت | |
۲۰۰۷ | جواز ازدواج | کشیش فرانک | |
۲۰۰۷ | آگوست راش | مکسول «جادوگر» والاس | |
۲۰۰۹ | بهترین بابای دنیا | لنس کلیتون | |
۲۰۰۹ | روانپزشک (فیلم) | جک هالدن | |
۲۰۰۹ | شب در موزه: نبرد اسمیتسونین | تئودور روزولت | |
۲۰۰۹ | سگهای پیر | دن ریبورن | |
۲۰۱۱ | خوش قدم ۲ | رامون و لاولیس (صدا) | |
۲۰۱۳ | عروسی بزرگ | پدر مونیگان | |
۲۰۱۳ | سرخدمتکار | دوایت آیزنهاور | |
۲۰۱۳ | چهره عشق | راجر | |
۲۰۱۴ | بلوار | نالن مک | |
۲۰۱۴ | عصبانیترین مرد در بروکلین | هنری آلتمن | |
۲۰۱۴ | A Merry Friggin’ Christmas | ویرجیل میچلر | اکران پس از مرگ |
۲۰۱۴ | شب در موزه: راز مقبره | تئودور روزولت | |
۲۰۱۵ | مطلقاً هرچیزی | دنیس سگ (صدا) |
جوایز و افتخارات رابین ویلیامز
ویلیامز برنده جوایز اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد فیلم موزیکال یا کمدی، جایزه ساترن نقش اول مرد و گرمی شده بود. وی در ماه اکتبر سال ۱۹۹۷ در رتبهٔ ۶۳ از فهرست «صد ستاره برتر تاریخ سینما» مجله «امپایر» قرار گرفت. البته همان سال نشریه «اینترتینمنت ویکلی» او را به عنوان «بامزهترین مرد زنده جهان» انتخاب کرد. وی همچنین نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد برای فیلمهای «صبح بخیر ویتنام» ، «انجمن شاعران مرده» ، «سلطان ماهی گیر» و برنده اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم «ویل هانتینگ نابغه» شد.